به نام خدایی که در همین نزدیکی ست
آسمانم چند روزی ست ابری ست ، چند روزی ست فقط ابر ست و ابر
گویی خورشید از آسمان دلم برای همیشه رخت بسته و جایش را به
ابرهای سیاه داده،انگار این ابرها هم نمی خواهند بارانی شوند، دیگر
افتابی نمی بینم ،اشک جای لبخند را در دلم گرفته، نمی دانم چرا
اینقدر اسمانم ابریست و چرا دل تنگم، دل تنگ کودکی و ارزو های کوچکش،
دل تنگ بی دغدغه بودن، دل تنگ حیاط پر نشاط مدرسه و.........
ای کاش،ای کاش هیچ گاه در را نمی بستم بر روی کودکی،
ای کاش ارزو نمی کردم می خواهم بزرگ شوم،
چند وقتی ست چشم هایم را به دیوار پر از نقاشی کوک می زنم، خط خطی های
رنگی، یک خانه و خورشیدی که لبخند می زند،کوه ورود پر از اب و
اسمانی ابی و... دنیای رنگارنگ کودکی
دفتری روی زمین برصفحه های ان الفبای زندگی،کتاب های کهنه ای
که بر تمامشان نام مرا نوشته اند.
کاش هنوز کوچک بودم به اندازه ی عکس البوم کودکی...
می خواستم بزرگ باشم درهارا بسته بودم و خودرا به فرار از کودکی ،محکوم.
نمی دانستم که کودکی زیباترین چیزی ست که بعد از سالها ان را می یابم ،
نمی دانستم که دنیای بزرگتر ها دنیا بزرگ اما محدودی ست
که تنها هدیه انها به یکدیگر نگا های سرد و خسته ست،
پرم از سکوت ،از گریه و از یک دنیا گله..........
خیلی خسته ام
خسته ی
خسته
یاعلی
سلام پایانی.......
یه گله...........
دل نوشته ای فقط برای خدا......
چی بگم....
به نام تنها پناهده اشفتگان دیار سرنوشت
[عناوین آرشیوشده]